samedi 29 août 2009

بستن پنجره
چاپ مطلب
شنبه 7 شهريور 1388
اين پادشاهان بی تاج و تخت، حميد آراد
بازار افطار و افطاری داغ داغ است. آقايان نماينده ها در حال سر کشيدن کاسه های آش، اوضاع وارفته و بی ثبات جامعه را به وزرای فرمايشی دولت يادآور می شوند و طرف مقابل هم در حالی که قاشق های ژله را تند و تند می بلعد، تاکيد می کند که اين شرايط لرزان و بی ثبات، ظرف و پيمانه خودش را می طلبد. پيمانه ای که فقط نزد آنها موجود است و بس.
داستان زد و بندهای پشت پرده دولت و خاصه خرجی هايش برای گرفتن رای اعتماد از نمايندگان، سناريويی تازه نيست. اين عمل هميشه در مواردی که بحث انتخاب و انتخابات در ميان بوده، وجود داشته و حتی به عنوان يک تاکتيک مديريتی، به نوعی موجه نيز تلقی می شده است. نبود روحيه دموکرات در ميان جامعه ايرانی از پايين ترين طبقات اجتماعی تا سطح مديران و مسوولان تراز اول، فاکتوری مشترک است که از باورهای فرهنگی ايرانيان سرچشمه می گيرد. چراکه متاسفانه هرکس خود را بهترين گزينه برای مديريت شرايط موجود می داند. به قول مرحوم کسروی اگر اجرای دموکراسی را در معنای « اجازه طرح عقايد مشترک و رقابت سالم بين آنها» بدانيم، در اين آشفته بازار، باز هم مشکلی از پيش رو برنخواهيم داشت چراکه باورهايی که پشتوانه اين اعتقادات هستند، مسموم می باشند. در اين ميان نکته ای که بيش از هرچيز اهميت دارد، اين است که مديرانی از اين دست که با چنين ترفندی زمام امور را به دست می گيرند (از هر گروه و جناحی که باشند)، خود را در دايره ی امنی محفوظ می يابند که به آنها اجازه می دهد تا چند سال بی کفايتی هايشان را با لجاجت خرج ملت کنند. چون پيش از شروع، لوح تقدير اعمالشان را دريافت داشته اند. وقتی معارفه جای خود را به معامله دهد، آنگاه که مبالغه جای مشاهده را می گيرد و زمانی که مناظره با مجادله عوض می شود، چگونه می توان اميد به بهبود داشت؟ جالب اينکه همين آقايان (و احتمالا از اين پس خانم ها) وقتی پست و ميز خود را پس از سالها بی کفايتی به همانند خود می سپارند، در سوگ تاج و تخت از دست رفته شان فرياد وامصيبتا سر می دهند و بر سر سجاده های چند ساعته شان بر بانيانش لعن و نفرين می فرستند.کاش اين همه عزم و اراده برای در دست گرفتن امور، در نزد اشخاص باکفايت و مدبر بود نه برای منافع خودشان که برای مصالح ملت.
عجايب صنعتی ديدم در اين دشت
که شه خوابيده بود، عيار می گشت
يکی فارغ ز نان و نام بودش
يکی فارغ ز هر دشنام بودش
يکی در دل هوای سروری داشت
يکی در سر خيال هرزگی داشت
شه خفته به خواب، اندر ملايک
عزيز و صاحب هر ملک و مالک
عيار در کمين با ديده ای باز
به قصد تاج شه سر داده آواز
خيال خام شه بردش بدان کار
که شد خادم برای شاه عيار
حميد آراد ۷ شهريور ۱۳۸۸

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire